|
با دوست مگو رازی هرچند امین باشد شاید ز برون در دشمن به کمین باشد چون دوست بود همدم دم هم نبود محرم آگه بود از رازت با دل چو قرین باشد از راز چو پردازم از دل بدل اندازم آگه نشود تا دم چون دم بکمین باشد رازی که نبی از حق بیدم شنود آن را روحش نبود محرم هر چند امین باشد آمد بر من یکدم برد از دل من صد غم گفتم که همین یکدم گفتا که همین باشد گفتم چکنم با دل تا غم نبود در وی گفتا غم من دارد بگذار غمین باشد بر گرد سرش گشتم گفتا مهل از دستم عاشق چو شود خاتم معشوق نگین باشد گویند بصحرا رو شاید بگشاید دل صحرا نگشاید دل خاطر چو حزین باشد......
برچسبها: به چشمان خود هم غمت را مگو
+ نوشته شده در جمعه هشتم آذر ۱۳۹۲ساعت 20:25  توسط زهرا قلي خاني
|
|